loading...

سایت تفریحی وسرگرمی آسیافان

داستان کوتاه آموزنده,داستان کوتاه پندآموز,داستان کوتاه عبرت آموز,داستان های کوتاه آموزنده,داستان های کوتاه پندآموز,داستان های کوتاه عبرات آموز,داستان کوتاه عبرت انگیز,داستان های سخنان فلسفی وبزرگان,د

آخرین ارسال های انجمن

مرد فقیر وشیرینی فروش(داستان آموزنده)

naser بازدید : 1379 دوشنبه 02 مرداد 1391 : 12:05 ب.ظ نظرات (0)

داستان آموزنده

در اوزاکا، شیرینی‌سرای بسیار مشهوری بود.
شهرت او به خاطر شیرینی‌های خوشمزه‌ای بود که می‌پخت.
مشتری‌های بسیار ثروتمندی به این مغازه می‌آمدند، چون قیمت شیرینی‌ها بسیار گران بود.
صاحب فروشگاه همیشه در همان عقب مغازه بود و هیچ وقت برای خوش‌آمد مشتری‌ها به این طرف نمی‌آمد.

هوش پسر

naser بازدید : 1394 یکشنبه 25 تیر 1391 : 16:41 ب.ظ نظرات (0)

داستان آموزنده

 پيرمردي تنها در يکی از روستاهای آمريکا زندگي مي کرد . او مي خواست مزرعه سيب زميني اش را شخم بزند اما اين کار خيلي سختي بود. تنها پسرش بود که مي توانست به او کمک کند که او هم در زندان بود .

 

پيرمرد نامه اي براي پسرش نوشت و وضعيت را براي او توضيح داد :

پیراهن قرمز وناخدا

naser بازدید : 1323 چهارشنبه 14 تیر 1391 : 13:19 ب.ظ نظرات (0)
یه كشتی داشت رو دریا می‌رفت، ناخدای كشتی یهو از دور كشتی دزدای دریایی رو دید. سریع به خدمه‌اش گفت: برای نبرد آماده بشین، ضمناً اون پیراهن قرمز من رو هم بیارین. خلاصه پیراهنه رو تنش كرد و درگیری شروع شد و دزدای دریایی شكست خوردن!
 

پسربچه قهرمانی که یه دست نداشت

naser بازدید : 1483 جمعه 09 تیر 1391 : 12:29 ب.ظ نظرات (0)

روزگار نو : کودکی ده ساله که دست چپش به دلیل یک حادثه رانندگی از بازو قطع شده بود، برای تعلیم فنون رزمی جودو به یک استاد سپرده شد…

پدر کودک اصرار داشت استاد از فرزندش یک قهرمان جودو بسازد!

استاد پذیرفت و به پدر کودک قول داد که یک سال بعد می تواند فرزندش را در مقام قهرمانی کل باشگاهها ببیند.

در طول شش ماه استاد فقط روی بدن سازی کودک کار کرد و در عرض این شش ماه حتی یک فن جودو را به او تعلیم نداد.

فروشی هست؟

naser بازدید : 1517 پنجشنبه 08 تیر 1391 : 17:48 ب.ظ نظرات (0)
مرد کشاورزی یک زن نق نقو داشت که از صبح تا نصف شب در مورد چیزی شکایت میکرد. تنها زمان آسایش مرد زمانی بود که با قاطر پیرش در مزرعه شخم میزد. 

یک روز، وقتی که همسرش برایش ناهار آورد، کشاورز قاطر پیر را  به زیر سایه ای راند و شروع به خوردن ناهار خود کرد. بلافاصله همسر نق نقو مثل همیشه شکایت را آغاز کرد.

فرشته ها(داستان آموزنده)

naser بازدید : 1270 سه شنبه 09 خرداد 1391 : 11:11 ق.ظ نظرات (0)

دو فرشته مسافر، براي گذراندن شب،

در خانه يک خانواده ثروتمند فرود آمدند.
اين خانواده رفتار نا مناسبي داشتند و دو فرشته را به مهمانخانه مجللشان راه ندادند.

بلکه زير زمين سرد خانه را در اختيار آنها گذاشتند.فرشته پير در ديوار زير زمين شکافي ديد و آن را تعمير کرد.

وقتي فرشته جوان از او پرسيد چرا چنين کار را کرده، پاسخ داد(( همه امور بدان گونه که مي نمايند، نيستند!))

 

توصیف بهشت

naser بازدید : 3620 دوشنبه 01 خرداد 1391 : 14:53 ب.ظ نظرات (0)

واعظی در منبر همیشه اوقات در اوصاف بهشت سخن می راند؛

یکی از مستمعین به او اعتراض کرد و گفت :

چرا هیچوقت از جهنم سخنی نمی گویید و همواره بهشت را توصیف می کنید ؟

 

داستان عبرت آموز

قاضی(داستان آموزنده)

naser بازدید : 3002 دوشنبه 01 خرداد 1391 : 14:41 ب.ظ نظرات (0)

در زمانهای قدیم  پسر قاضی شهری از دنیا رفت، او بسیار ناراحت شد و بسیار بی تابی می کرد.

دو خردمند فرزانه وقتی حال او را چنین دیدند نزد او برای طلب قضاوت آمدند.

یکی از آن ها گفت:

 

 

داستان کوتاه آموزنده جالب

تعداد صفحات : 6

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • موضوعات

  • سرگرمی
  • آرایش وزیبایی
  • فرهنگ وهنر
  • آشپزی وتغذیه
  • روانشناسی
  • زندگی زناشویی
  • بازار
  • سلامت
  • کامپیوتر واینترنت
  • تصاویر
  • دنیای مد
  • آهنگ
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 1600
  • کل نظرات : 504
  • افراد آنلاین : 149
  • تعداد اعضا : 2118
  • آی پی امروز : 354
  • آی پی دیروز : 168
  • بازدید امروز : 816
  • باردید دیروز : 227
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 4,326
  • بازدید ماه : 23,986
  • بازدید سال : 297,008
  • بازدید کلی : 7,376,701